همه ما كودكان زيادي را در دوران قبل از مدرسه مشاهده كردهايم. چيزي كه تقريبا در مورد همه اين كودكان عموميت دارد، كنجكاوي و تلاش براي يادگيري در آنها است. در دوران قبل از مدرسه، بچهها عموما با انگيزه هستند. آنها بدون نياز به تحريك توسط بزرگترها، در پي يادگيري و يافتن چيزهاي جديد هستند. تحرك آنها براي يادگيري، و عشق و علاقهي آنها به يافتن پاسخ به سئوالات بيشمارشان، بسيار بيشتر از توان والدين براي پاسخگويي به آنهاست. آنها هميشه جلوتر از بزرگترها حركت ميكنند؛ و بزرگترها، از حركت پابه پاي آنان در اين مسير يادگيري عقب ميمانند. اما ناگهان اتفاقي در زندگي اين كودك با انگيزه ميافتد. او به مدرسه ميورد! تقريبا بلافاصله بعد از ورود به مدرسه، آن كودك با انگيزه و علاقه مند به يادگيري، ناگهان به دانشآموزي بي انگيزه، و بي علاقه به يادگيري تبديل ميشود. او تا پيش از اين براي يافتن پاسخهاي خود، جلوتر از ما پرسشهاي متعددي را پيش روي ما طرح ميكرد؛ اما اکنون نياز به فشاري براي حركت و يادگيري دارد. حالا اين بزرگترها هستند كه بايد با زحمت زياد او را براي واداشتن به يادگيري، به سمت درس و کتاب هل بدهند. مدرسه و والدين در تلاشند كه مطالب كليشه شده و قالببندي شدهاي را به او انتقال دهند. اما او انگيزه اش را از دست ميدهد؛ نسبت به يادگيري بي تفاوت ميشود و بعضا از آن فرار ميكند. والدين و مدرسه براي اينكه بتوانند او را در اين مسير قرار دهند، مجبور به ايجاد انگيزه از طريق پاداشهاي كاذب هستند. پاداشهاي كاذبي مانند نمره و تحسين كردن در مقابل ديگران براي دستيابي به آن نمره، و نيز تنبيههاي متفاوت، يا تحقير، و فشارهاي هنجاري چند جانبه به او، ابزارهاي ايجاد انگيزه در او هستند. اين همان كودكي است كه قبلا بدنبال يادگيري بود، چون که وجود او فطرتا نياز به يادگيري را در خود احساس ميكرد، و از يادگرفتن لذت مي برد، اما حال به دانشآموزي تبديل ميشود كه ياد مي گيرد به پاداشهاي كاذب دست پيدا كند، تا از تنبيهها و فشارهاي هنجاري خود را دور نمايد. نتيجه اين ميشود که پس از چند سال اين محرك و انگيزه كاذب، در وجود او نهادينه شده و جاي يادگرفتن براي يادگرفتن را كاملا ميگيرد. اين چيزي است كه به وضوح در فارغ التحصيلان نظام آموزشي قابل مشاهده است. تقريبا تمام خانوادهها در چند ماهه ابتداي سال اول دبستان، اين مشكل را تجربه ميكنند. دانشآموزان بتدريج طي سالهاي دوم و سوم دبستان، به آن انگيزههاي كاذب خو گرفته و بتدريج يادگيري براي يادگيري، در سالهاي چهارم و پنجم دبستان بسيار كمرنگ، و گاه كاملا حذف ميشود. در اين جا چه اتفاقي افتاده است؟ يك جاي كار مشكل دارد! آيا اين مشكل در خود كودك است؟ در جستجوي به دنبال مقصر، اغلب به دنبال آن هستيم كه تمام علل مشكلات را به گردن يك نفر بياندازيم. معمولا ما به دنبال ساده ترين جواب و كوتاه ترين ديوار ميگرديم. و معمولا ديوار كوتاهتري از كودك نمييابيم. همه تقصيرها متوجه او ميگردد. “اين كودك درس نميخواند!” … “او بيتوجه است!”… “او بازيگوش است!” … اينها عباراتي است كه بسيار بكار ميرود. اما واقعا آيا علت اين مشكل از خود دانشآموز است؟ يا مشكل به نوع بستري كه براي تعليم و تربيت كودك فراهم شده باز ميگردد. اگر مقصر دانشآموز است، چرا اين مشكل و اين واقعه عموميت دارد؟ يكبار هم كه شده انگشت اتهام را از دانشآموز برداريم و در آينه به خودمان نگاه كنيم. ما چگونه بستري را براي آموزش و تعليم و تربيت دانشآموزان فراهم كردهايم؟ |